- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
غمگین زمین، گرفته زمان، تیرهگون هواست امروز روز گریه و امشب شب عزاست تا خوشههای بغـض، گـل گریه میدهند از تنـگـنـای سـیـنۀ مـا نـالـهها رهـاست در سوگ آفـتـاب مـدیـنـه، به سـوز و آه با صاحبالـزمان دل ما نیـز هـمنواست داغیسـت سـیـنـهسـوز غـم بـاقـرالعـلوم گر خون بگریَد از غم او آسمان رواست هم وارث تـمـامی اوصاف حـیـدر است هـم مخـزن تـمـامی اسرار مصـطـفاست ذکرش امـیـدبـخـش دلِ هـرچـه نـا امـیـد نامـش شـفـادهـنـدۀ هـر درد بـیدواسـت ای روح آسـمـانی از این داغ جـانگـداز فـریاد خاک امشب تا عـرش کـبـریاست سوزی که قطره قطره تو را آب کرد و سوخت این زهر نیست بلکه همان داغ کربلاست ای جـان مـا فـدای غــم غـربـت بــقــیـع قبرت بقیع نیست که در سینههای ماست امشب هـزار پنـجـره دل گریه میکـنـیم با غـربت بـقـیـع، دل شـیـعـه آشـنـاسـت شمعی به روی تربت پاک تو نیست... آه اینجا مگر نه این که مـزار امام ماست تنها نـه از غـم تو مـدیـنـه عـزا گـرفـت در بارگاه قدس کـنون محـشری بهپاست امشب «خروش»! آن نفس حق که تا سحر دریای گریه را به خروش آورد کجاست؟
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
ای نــام تـو قــرارِ دلِ بــیــقــرارهــا حـرف تو مـانـدگـارتـرین یـادگـارهـا درک بشر به فـهـم مسـائل نمیرسید از عـلـم تو شـکـسـته تـمام حصارها تعـبـیرهای ناب تو راه عـبور ماست ای مـعــتـبـرتـر از هـمـۀ اعـتـبـارها بنیان مذهب از نفست جان گرفته است هر جـمـلـهات مـعـلـم بـنـیـانـگـذارها سـیل فـرشتـگـان خـدا پـای درس تو شـاگـردیات بـزرگـتـرین افـتخـارها از هر طرف به مادر سادات میرسی مــحــوِ ســلالـۀ تـو تــمــام تـبــارهـا ای سـومـیـن امـام سـتـمـدیـدۀ بـقــیـع قـربان خاک قـبـر تو سـنگ مـزارها از کوچههای شام تو هم شکوهای بکن ای بـازمــانــدۀ سـفــرِ نـی ســوارهـا اصلا خودت بگـو چقدَر بین ازدحام خوردهست بر سرت لگد نیـزه دارها بیشک تو هم مـیان بیـابان دویـدهای مـثـل رقـیه رفـته به پـای تـو خـارها با آنکـه تو مـراقـب او بـودهای، ولی از دستهای زجر، کتک خورده بارها ای وای از آن دمی که به دست حرامیان از گوشها کـشیده شـود گـوشـوارها
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
با چـشمهـای پُـر آب قحـطی آب دیـدم من دشت کربلا را همچون سراب دیدم مانند یک کـبـوتـر من را اسیـر کـردند بر بـال کـوچـک خود رد طـنـاب دیـدم هر شب شبیه شمعی بیتاب گریه کردم پروانه سوخت ازبس آتش بخواب دیدم آتش گـرفت خـیـمه آتـش گـرفـت دامـن آتش گـرفت معجـر من اضطراب دیدم هفتاد و دو ستاره یک ماه و مشک پاره خــورشـیـد کـربـلا را در آفـتـاب دیـدم هر صبح و شام جانم آمد به لب که در شام زخــم زبـان شـنـیـدم بـزم شـراب دیـدم دلخستهام از این دهر آسودهام کن ای زهر من میروم از این شهر، خیلی عذاب دیدم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
سـتـم روزگـار یـادش هـست غـم لـیل و نهـار یادش هست دیـدۀ اشـکـبـار یـادش هـست آنهـمه قـلب زار یادش هست روضۀ بیشـمار یادش هست نیـمـهجان بیـن بـسـتـر افـتاده باز تب کـرده مضطـر افـتاده بـه لـبـش ذکـر مـادر افـتــاده یـاد یـک جـای دیگـر افـتـاده چـادر پُر غـبـار یادش هست زهـر کرده اثـر به اعضایش ناتوان دست و بیرمق پایش تـرک افـتـاده است لبهـایش العـطش العـطش شـد آوایـش لب زخـمیّ یـار یـادش هست پیـر بود و خـمـیده قامت بود خـانهاش کل سال هـیأت بـود به تنش ردی از جسارت بود قـاتـلـش روضۀ اسـارت بـود لحـظههای فرار یادش هست سالهـا قـلب بیقـراری داشت گـلهها از شتر سواری داشت با رقیه چه روزگاری داشت با غمش آه و گریه زاری داشت آبـله بود و خار یـادش هست هـمۀ عـمـر خود پریشان بود یاد جـدّش همیشه گـریان بود آی مردم حسین عـطشان بود آبـروی قـبـیـلـه عـریـان بـود یک تن و ده سوار یادش هست عـمههـایش چـقـدر تـرسـیدند کـوچـههای شـلـوغ را دیـدند مـستهـا آمـدنـد رقـصـیـدنـد به سر روی نـیـزه خـنـدیـدند زینب بیقـرار یـادش هـسـت
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
بیابان بود و صحرا بود آنجایی که من بودم هزاران خیمه بر پا بود آنجایی که من بودم شمیم یاس یاسین دشت را پر کرده بود اما گلاب اشک زهرا بود آنجایی که من بودم قـیام عـاشـقان راستقـامت بود عـاشورا قـیامـت آشکـارا بود آنجـایی که من بودم تـمـام سـورۀ ایـثـار و آیـات جـوانـمردی به هفتاد و دو معنا بود آنجایی که من بودم پیام روشن «اَلموت اَحلی مِن عسل» یعنی شهادت هم گوارا بود آنجایی که من بودم چرا آتش بگیرند از عطش گلهای داودی اگر بین دو دریا بود آنجایی که من بودم کسی از اسب میافتاد پشت نخلها، آری علم در دست سقا بود آنجایی که من بودم صدای بت شکستن در فضا پیچیده بود اما خـلـیلالله تـنهـا بود آنجـایی که من بـودم شعاع آفتاب از مشرق گودال سر میزد که ثـارالله پیـدا بود آنجـایی که من بـودم عـدالت زیر سـم اسبها پامـال شد، آری ستم در حد اعلا بود آنجایی که من بودم شدم محو نگاه عمهام زینب که در چشمش تمـام دشت زیـبا بود آنجایی که من بودم چرا آن روز تل زیـنـبـیه اوج عـزت شد که چشمانداز فردا بود آنجایی که من بودم چه گلهایی که زیر بوتههای خار پرپر شد مگر پاییز گلها بود آنجایی که من بودم؟ هلال ماه نو وقتی نمایان میشد از محمل فقط یک نیزه بالا بود آنجایی که من بودم
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
داغِ تو روشن میکـند شـمعِ مـحـرم را در شعـلۀ غـم میکـشـاند جانِ عـالم را مـثـلِ پــدر مـیـراث دارِ کـربـلایـی تـو چون از مسیرِ کربلا آوردی این غم را قـلبی شکـسـته داری و لـبـریزِ از آهی بر گونهات داری کماکان اشکِ نم نم را درد است طفلِ چار ساله از سرِ بغضی در قلبِ کوچک جا دهد این حزنِ اعظم را کاری که با گل کرده دردِ کربلا، دیگر آسوده دیده بر تـنـش هر جـرعۀ سَم را آقـا! زیـاد از کـربـلایِ تـو نـوشـتـنـد و اما دریـغـا درد و غـمهـای مـجـسّـم را آن چشمهایت راویِ تصویرِ گودال است در سینهات جا دادهای این دردِ مبهم را پیش از تو بر جدت ملائک روضهها خواندند در عرش بر پا کردهاند این بزمِ ماتم را با خاطـراتِ درد میآیی ولی ای عشق با محـنتِ بـاران نـشُـسـتی آهِ زمـزم را دلـتـنگیِ پائـیز در جـانِ تو جـاری بود غیرِ تو کس باور ندارد بغضِ شبنم را صحـنِ خـرابت در نگـاهِ حـسـرتـم آقا! از خـونِ دشتِ کـربلا آورده مـرهم را گلدستههای صحنِ تو در چشمِ ما روشن گل کرده شعرِ کربلایت رنگِ پرچم را امشب سلامـم میرسـد خـاکِ بـقـیعِ تو تا از تو گیرد روضه و اشکِ محرم را!
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
هـمرزم بودم یک زمانی با سه ساله من داشـتم اشـکِ روانـی با سه ساله شاهد خـدا باشد که بودم دیـده گریان خـیـلی کـشـیـدم نـاگـرانی با سه ساله آتـش گـرفـتـم در جـوارِ عـمّۀ عـشق دیدم به چشمِ خویشتن جور و جفا را زیـر کــتـک دیـدم نــوای بـینـوا را من راوی کـرب و بـلای پُــر بـلایـم در شـام دیـدم چه جـسارتها نمودند بر آل حـیـدر چه شـقـاوتها نمـودند دیدم میانِ آل عـصمت فـصلِ دی را
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
یادم نمیرود که در آن عصرِ پر غبار آمـد بـسـوی خـیـمـۀ ما اسـب بیسـوار دیدم که عـمههای حـزیـنم به سوز و آه اطـرافِ اسب را بگـرفـتـنـد، نـالـه دار اما چه ذوالجناح، که با زینِ واژه گون چون ابر میگریست در آن بِین، زار زار میخواست پشتِ خیمه رود، جان دهد، ز داغ امـا چـو دید پـرسـشِ طـفـلانِ بیقـرار نـاچـار بـازگـشـت بـه گـودالِ قـتـلـگـاه پس در پیاش زنان و عزیزان، نقابدار ای وایِ من، خـدا نـکـند قـسـمتِ کسی دیـدیـم آنچه را که نـدیـدهست روزگـار از روی تـلِ زیـنـبـه، پیـشِ دیده بود… تـا انـتـهـای حـفــرۀ گــودال، تــارِ تـار شمشیر و نیزه بود که میخورد بر حسین بارانِ تیر و سنگ، ز هر سویِ کارزار والشمـرُ جالسُن، چه بگویم که پیـشِ ما بر نـیـزه راسِ جـدِّ غـریـبـم شد آشکار آنشب چها گـذشت...، بمانـد برای بعـد تـازه به روز بـعـد، شد اسـلام داغـدار دشمن که عمههای مرا در طناب بست بدجـور مـادرم به جـنان گـشت اشکبار عـمداً عـبـور داد، حـرم را ز کـشـتهها تا اشکِ تازه گیرد از این جمعِ سوگوار مردانمان که کشته و بیسر، روی زمین زنهـایمان، اسـیـرِ سـپـاهی تـبـاهـکـار تا آن زمان، حرم به اسـیری نرفته بود آل عـلی، به نـاقـۀ عـریان، حجـاب دار بـاور کـنـید عـمـهام از کـربـلا به بـعـد تا شام و کوفه، پیر شد از غصه، شرمسار یـادم نـمـیرود کـه بـه بـزم حـرامـیـان عـمه گـریـست، از طمعِ چـشـمِ نابکـار با اینهمه غریبی و تحقیر و داغ و درد دشمن شکست خورد و حرم شد پر افتخار با خـطـبههای پُر ز طـنـیـنَش قـیام کرد پـیـروز شد صبـوری عـمّه، شکوه بار تنها وصیتم به شما حـفظ روضههاست تا آن زمان که میرسد از راه تک سوار
: امتیاز
|
شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
یک طرف کاغذ و یک سو قلمش افتاده قـلـمـش نـه، دم تــیـغ دو دمـش افــتـاده مثل روز دهم از فرط عطش با طفلان در شب حـجـره به روی شکـمش افتاده آخرین لحظه همان لحظۀ تلخیست که مَرد دیـده از دست ابا لفـضل عـلـمش افـتاده دیده که دست و سر و چشم عمو عباسش تـا دم عـلـقــمـه در هـر قـدمـش افـتـاده نفسش را رمقی نیست و در خاطر مرد زخــم هــای تـن آقــا رقــمــش افــتــاده بعد اینـقـدر مـصیبت که سـرش آوردند تـازه تـیـغ آمـده بـر قــدّ خـمـش افـتـاده آخرین لحظه به یاد فقط این جملۀ شمر که: خودم میکِـشم و میکُـشـمش افتاده دمش از بس که حسینیست چو پایین رفته بــاز در پـای دمــش بــازدمـش افــتـاده مثـل بـین الـحـرمـیـن است مـدیـنـه امـا سر پا نیست…دراین سو حرمش افتاده
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
یک عـمر داغ کـربلا یادش نمیرفت دلشـورههـایِ عـمّه را یادش نمیرفت درس و حدیـثـش مانعِ روضه نمیشد بـرپـایـیِ بـزم عـزا یـادش نـمـیرفـت بر دوشِ دل، بار مصیبت داشت عمری جـان دادن خـون خـدا یادش نمیرفت بالا سـرِ هـر پـیکـر بر خـاک خـفـتـه لبخـنـدِ شـمـرِ بیحـیا یـادش نمیرفت بُردنـد بیصبـرانه بعـد از گـوشـواره گهواره را بینِ عـبا... یادش نمیرفت تب داشت بابا! سوخت خیمه! زجر آمد! زد تـازیـانـه بیهـوا! یادش نـمیرفت هنگـام غـارت بود و در بین شلـوغی افـتاد زیـر دست و پـا یادش نمیرفت لعنت بر آن دستی که هجده نیزه آورد سرهای روی نیـزهها یادش نمیرفت کـنج خـرابه...زیر نـور مـاه...آرام... شب گـریههایِ بیصدا یادش نمیرفت در کنج حجره، داشت جان میداد امّا کهنه حـصیر و بوریا یادش نمیرفت
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
عـالـم هـمه گـدای تو یا باقـرالـعـلوم محتاج خـاک پـای تو یا باقـرالعـلوم مـعـنی عـلـم مـعـنی آیـات مـحـکـمه باید همه به پشت سرت اقـتـدا کـنـند باید به نام تو هـمـه عـالـم دعـا کـنند تیر و کمان بگیر به دست و مرا بزن خورشید سایهبان شده روی مزار تو روح الامـین مـلازم تو در کـنار تو از کودکی است روضه و غم آشنای تو عمری است اشک من شده وقف منای تو باید که مُرد از غم و سوز عزای تو از بس که زهر در تنت آقا زیاد بود بـازار و ازدحـام نـرفـته ز خاطرت آتش ز پـشت بـام نـرفـته ز خاطرت بر روی نـیـزهها سر آفـتاب دیـدهای
: امتیاز
|
مدح و شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
دوباره مرغِ دلم با پرِ شکسته سفر کرد تمام همسفران را پرید و باز، خبر کرد زمین برای تو با هقهقش به زلزله افتاد و لرزههاش، حرم را گرفت و زیر و زبر کرد به گَـردِ قـافـلـۀ اشکهای تو نـرسـیـدیم تو دیـدهای هـمۀ داغهای کـربوبـلا را به نـیـزهزارِ بـلا؛ رویشِ سـرِ شـهـدا را به شاهـراه شهادت تو هم مـرید حسینی
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
از گـلـو نـالـۀ مـرغ سـحــری افـتـاده پــی آن نــالــه دل دربــدری افــتــاده غـم یک عـمر بلا پشت بـلا پشت بلا همچو یک زهر به جان جگری افتاده
: امتیاز
|
شهادت امام محمد باقر علیهالسلام
بسکه تصویری از اندوه به هر مرحله داشت خوشیِ کودکی از خاطر او فاصله داشت به حسـابی که پـسر آیــنهدار پـدر است او هم از کوفه و از شام، فراوان گِله داشت صنـم سلـسله مـویی که دل ما با اوست سالها دور گلویش اثـر از سلسله داشت چون ولی بود بَـلا دیـد، ولی سنگـین تر پای او بیشتر از عـمّۀ خود، آبله داشت بعد پنجاه و سه سال از غمِ جانسوز عطش جگر سوخته، با آب خُنک مسئله داشت دل او محـفل یک روضۀ زهـرایی بود اُنـس با فـاطـمۀ سوخــتـۀ قـافـلـه داشت کینه از شمر به دل داشت ولی بیش از آن نفرت از خولی و بُغضی به دل از حرمله داشت شام دیدهست که در بـزم شـرابِ اُمَـوی نطق کوبندۀ او حالت یک زلزله داشت لب به نفـرین نگـشود این نوۀ شاه کـرم بسکه در صبر همانند حسن حوصله داشت آه برعکس همه، موقعِ طفلیش، این مَرد خاطرات بدی از ساز و کف و هلهله داشت
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام
چه تـفـاوت بکـنـد نـالـه کـند یا نـکـند که دلِ سـوخـتـه را نـالـه مـداوا نـکـند چه تـفـاوت بکـنـد پـا بکـشـد یا نکـشد کاش میشُد خـودش اینـقـدر تقلّا نکند زهر اینبار چه دارد متورم شده است زهـر با این تنِ بـیـمـار مـدارا نـکـنـد این جوانی که کـنار پـدر اُفـتاده زمین چه کـند گـریه اگـر بر سرِ بـابـا نکـند اینهمه جایِ جـراحات برای شام است زهر هرچند که سخت است چنین تا نکند نَفَس آخر و با روضۀ ویرانه گریست نـشُد او یـاد غـمِ عـمـۀ خـود را نـکـند یـادش اُفـتـاد که هـمبـازیِ او میاُفـتاد سنگ رحـمی به سرِ دخـترِ نوپا نکند گفت دستم، سرِ زنجیر به دستش بستند پس از آن شِکـوهای از آبـلـۀ پـا نکـند چـادر عـمه پناهـش شد و نالـید: سرم چه کـنم تا که مرا زجـر تمـاشا نـکـند زنِ غساله چه فهمید که میگفت به خود بهتر این است که این مقنعه را وا نکند
: امتیاز
|
زبانحال امام باقر علیهالسلام قبل از شهادت
از شرار زهر کین پا تا سرم آتش گرفت آه ای مـادر بـیا بال و پـرم آتش گرفت هر نفس از سینهام شعله زبانه میکشد سوخـتم از تب تمام پیکـرم آتش گرفت روز من با خاطرات کربلا شب میشود بس که گریه کردهام پلک ترم آتش گرفت هر طلوعی را غروبی عاقبت پایان دهد ای امان از آن غروبی که حرم آتش گرفت شعله بر جان همه اهل حرم افـتاده بود دختری فریاد میزد معجرم آتش گرفت بـعـد داغ کـربــلا و تـشـنـگـی بـچـههـا هر کجا که آب دیدم حنجرم آتش گرفت
: امتیاز
|
مدح امام محمد باقر علیهالسلام
باطنش هر لحظه در روی محمّد ظاهر است در امام غایب این عصر، علمش حاضر است مادر از نسل حسن، بابایش از نسل حسین خلقتی اینگونه در بین خلایق نادر است هرکسی او را زیارت کرده باشد در بقیع هم علی و هم حسین و هم حسن را زائر است عقل کلهای جهان فهمیدهاند این راز را چـارۀ آنچه نـمیفهـمـند قـال الباقـر است بـا احــادیـثـش دلِ آشــوب من آرام شــد از تخصص های او تاثیر روی کافر است از رقیه هرکه بیـتی گفت بیـتـش میدهد این قلم، این گود،بسم الله هرکس شاعر است
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
زهر ملعون، نفست را به شکایت انداخت گوشۀ حجره تو را سخت به زحمت انداخت داری از درد چه بدحال به خود میپیچی مثل لب تـشـنۀ گـودال به خود میپـیچی چه غریبانه کف حجره زمین گیر شدی چقـدر بیـشـتر از سن خودت پـیـر شدی زهر ملعون، چه به روز جگرت آورده خـنـدۀ حــرمــلـه را در نـظــرت آورده خواستی آب بنوشی، جگـرت تیر کشید عطشت، علقمه را زود به تصویر کشید زهر نه، گریۀ بسیار تو را خواهد کشت روضۀ دست علمدار تو را خواهد کشت سالها رفـته، ولی خوب به خاطر داری با رقـیـه دلتان سـوخـته چـنـدین بـاری مو به مـو، طعـنۀ اغـیار به یـادت مانده ازدحـام ســر بــازار بـه یــادت مــانـده دل پُر خـون تو، از غـصه لبالب میشد چــادری در مــلأعــام مـعــذّب مـیشـد
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
دیـده در کـودکیاش داغ کـبـوتـرها را تـبـر و سـوخـتـن جـان صـنـوبـرها را تیغ بیمهر عـطش بود و لب کودکها دیـده او چـهــرۀ شـرمـنـدۀ مــادرها را
: امتیاز
|
شهادت امام باقر علیهالسلام ـ ذکر مصائب حضرت
عمری فـقـط چـشم تـرش آمد به یادت در تـشـنـگی آب آورش آمـد بـه یـادت وقتی جوانت پیش چشمت راه می رفت آری وداع اکــبـــرش آمــد بــه یــادت پس از گلویت آب خوش پائـین نرفـته بـا دیـدن آب، اصـغـرش آمـد به یادت قـطـعأ صدای پـای هـر اسـبـی که آمد سُـمّ سـتـور و پـیـکـرش آمـد به یـادت بــا دیـدن انگـشـتـری در دسـت مـردم انـگـشـت با انـگـشـتـرش آمد به یادت هـر روز هـنگـام غـذا خـوردن یقـیـنـاً ضـعـف رقـیه دخـتـرش آمـد به یـادت این لحظۀ آخر که اطرافت شلوغ است شــاه و وداع آخــرش آمــد بـه یــادت کردی وصیت در مِـنا روضه بگـیرند از بسکه اشک خواهرش آمد به یادت
: امتیاز
|
مدح و مرثیۀ امام محمد باقر علیه السلام
ای ولــیّالــلـه داور، الــســلام ای سـلامت از پـیـمبر، الـسلام حـجّـت خـلاق اکـبــر، الـسـلام زادۀ زهــرای اطـهـر، الـسـلام الــسـلام ای بــاقــر آل رســول چـارمـین فرزند زهـرای بتول ای نـبـی بـر تو فـرستاده سلام وی به زینالـعـابدین، ماه تـمام هفتمین معصومی و پنجـم امام مکتبت تا صبح محشر، مستدام تیغ نطقت میشکافـد، عـلـم را روح میبخشد مرامت، حلم را ای ســـلام ذات حــــیّ داورت بر تو و نطق فـضیلتپـرورت علم آرد سـجـده بر خاک درت حلم گردیده است بر دور سرت نسل نوری هم ز باب و هم ز مام خود امام و مادرت بنـت الامام کـیـستـی ای آیت سـرّ و عـلن؟ تو هم از نسل حسینی، هم حسن تـو امـامت را روانـی در بـدن ای ولایـت را چــراغ انـجـمـن عـلم تو، عـلـم خـداونـد جـلـیـل وحی باشد بر لبت بیجـبـرئیل از درخـت عـلـم، بَـر داریـم ما وز تو صد دریا گهـر داریم ما بـس حـدیـث مـعـتـبـر داریم ما از شـما کی دست بـرداریم ما؟ یابن زهـرا سر بـرآور بـاز هم «جابر جُعفی» بـپـرور باز هم یابن زهرا گرچه با بغض تمام حرمتت گردید پامـال «هشام» بر تـنت آزار آمد صبح و شـام تـو امامـی، تـو امامی، تو امام نور از هر سو که خیزد، دیدنی است چهرۀ خورشید کی پوشیدنی است؟ تـو خـزانِ بـاغ زهــرا دیـدهای تو تن بیسر به صحرا دیدهای گـردن مـجـروح بــابـا دیـدهای بـر فـراز نـیزه سرهـا دیـدهای کاش میدیدم چه آمد بر سرت یا چه کرده کعب نی با پیکرت؟ تو چهل منـزل اسارت دیـدهای از ستمکاران جسـارت دیدهای خود عزیزی و حقارت دیدهای تشنگی و قتل و غارت دیدهای چار ساله، کـوه مـاتـم بُـردهای مثل عـمـه، تـازیـانه خوردهای شـام بـود و مجـلس شـوم یـزید چشم تو چوب و لب خشکیده دید گه سکینه ناله از دل میکـشید گاه زینب جامـه بـر پیکر درید چشم بر رگهای خونین دوختی سـوختی و سـوخـتی و سوختی ای دل شـیـعـه چـراغ تــربـتت دیـدههـا دریای اشک غـربـتت سالـهـا بـر دوش کـوه محـنـتت روز و شب پامال میشد حرمتت ظلم دیـدی در عیان و در خـفا تـا شـدی مسمـوم از زهـر جفا ای به جانت از عدو رنج و عذاب هم به طفلی، هم به پیری، هم شباب قلبت از زهـر ستـم گردیـد آب قبــر بـیزوّار تــو، در آفتــاب وسعت صحن تو مُلک عالم است لالۀ قبر تو اشک «میثم» است
: امتیاز
|